او قصه کلاسیک چخوف را به صورت یک داستان امروزی درآورده که در روسیه معاصر اتفاق میافتد. قصه فیلم در باره دکتری به نام «راگین» است که ایمان خود را از دست داده است. او در برخورد با یکی از بیماران خویش به نام «گروموف» وارد دنیای تازهای میشود که تا قبل از این فکرش را نیز نمیکرده است. شاه نظرف کار فیلمسازی را از سال 1975 شروع کرد و تا به حال 15 فیلم سینمایی کارگردانی کرده است. او در یک گفتوگوی اینترنتی در باره «اتاق شماره 6 » صحبت میکند. با حذف سؤالات این گفتوگو، دیدگاه شاه نظرف را در باره این فیلم میخوانید:
شاه نظرف
اختلاف و بحث بین راگین و گروموف درونمایه اصلی فیلم است. راگین که ایمان خود را از دست داده، دیگر به هیچ چیز اعتقاد ندارد. او همزمان هم محکوم است و هم حاکم، هم ستمکار است و هم ستمدیده. این شخصیت قصه چخوف را خیلی دوست دارم، چون یک شخصیت کلیشهای نیست. گروموف که یک بیمار قدیمی است، تأثیر خودش را بر روی راگین میگذارد. راگین فکر میکند هیچکس نمیتواند بر روی او تأثیر بگذارد. به همین خاطر، در آخر داستان وقتی میبیند که چگونه تحت تأثیر گروموف قرار گرفته، خودش هم تعجب میکند. مشابه یک چنین شخصیتی را تا به امروز کمتر بر روی پرده سینما داشتهایم. به همین دلیل، اکثر بازیگران سینمای روسیه میخواستند این نقش را بازی کنند. احساس میکنم بازی در این نقش برای آنها حکم یک چالش را داشت. بیست سال قبل برای اولین بار که تصمیم گرفتم قصه چخوف را تبدیل به فیلمی سینمایی کنم،بازیگر ایتالیایی مارچلو ماسترویانی بسیار علاقهمند بود که نقش راگین را بازی کند.
آن زمان شرایط تولید فیلم مهیا نشد. حالا که به گذشته نگاه میکنم، احساسم این است که خیلی خوب شد آن را در آن زمان نساختم. برای کارگردانی چنین قصهای باید پختگی لازم را داشت و من در آن زمان این پختگی را نداشتم. خودم میدانم اگر« اتاق شماره 6» آن زمان ساخته میشد، کار خوبی از آب در نمیآمد. برخی از من گله میکنند که چرا به جای بهرهگیری از قصهای امروزی، به سراغ یک قصه کلاسیک رفتهام. اما اصلاً اعتقاد ندارم که قصه چخوف کاری قدیمی است. این قصه به شدت حال و هوایی امروزی دارد و هیچ وقت بوی کهنگی به خود نمیگیرد. اگر کمی با دقت به محیط اطراف خود نگاه کنیم، میبینیم فضایی که چخوف در آن دوران در قصهاش به تصویر کشیده، امروزه هم در بسیاری از نقاط جهان دارد تکرار میشود و اتفاق میافتد. به همین دلیل است که میگویم این قصه به گونهای است که میتوان گفت در فضای معاصر رخ داده است.
صحنه ای از «اتاق شماره 6»
برای اینکه حال و هوای واقعگرای قصه حفظ شود، تصمیم گرفتم آن را در یک بیمارستان واقعی فیلمبرداری کنم. حتی از خود بیماران و کادر پزشکی بیمارستان به عنوان سیاهی لشگر استفاده کردم. استفاده این گونه از یک فضای واقعی (ونه دکور) کمک میکرد تا تعادل بین واقعگرایی و قصهگویی را حفظ کنم. در عین حال، این مسئله فرصتهای خیلی خوبی را در اختیار من قرار داد. واقعیت این است که هنگام کار در محیط طبیعی تقریباً غیرممکن است که بتوانی در ارتباط با بازیگران دست به تجربههای ویژهای بزنی. برای همین، قبل از شروع فیلمبرداری بازیگران اصلیام را برای چند روز به بیمارستان بردم تا در جریان دقیق مسائل قصه و فضای کار قرار گیرند. در عین حال، قبل از فیلمبرداری با بیماران بیمارستان هم صحبت کردم و اجازه فیلمبرداری از آنها را گرفتم. برایم خیلی مهم بود که تماشاگران فیلم بدانند که این شخصیتهای فرعی در قصه فیلم نقش مهمی دارند و حضورشان معنی و مفهوم ویژهای در دل قصه فیلم دارد. واکنش خوبی هم از سوی بیماران دریافت کردم. آنها نهایت همکاری را با ما کردند و هر چه در توان داشتند انجام دادند تا کار چیز خوبی از آب در آید. به آنها قول دادم که فیلم را برایشان نمایش خواهم داد. وقتی فیلم را دیدند، خیلی پسندیدند و گفتند آن را دوست دارند.احساسم این است که آنها در مقایسه با دیگران، چیزهای خیلی بیشتری در این فیلم دیدند. بسیاری از آنها عقیده داشتند «اتاق شماره 6» واقعیتهای زندگی آنها را به شکل دقیقی منعکس کرده است.